راهنمای جامع بیش از 400 اصطلاحات انگلیسی پرکاربرد

راهنمای جامع بیش از 400 اصطلاح انگلیسی پرکاربرد

اصطلاحات انگلیسی بخش مهمی از یادگیری زبان انگلیسی هستند که می‌توانند در بهبود مهارت‌های زبانی شما نقش بسزایی ایفا کنند. اصطلاحات انگلیسی نه تنها به غنای دایره واژگان کمک می‌کنند، بلکه درک بهتری از فرهنگ و نحوه تفکر مردم انگلیسی‌زبان به شما می‌دهند. در این راستا، آشنایی با بیش از 400 اصطلاح انگلیسی پرکاربرد می‌تواند در مکالمات روزمره، محیط‌های حرفه‌ای، و حتی در سفرهای شما بسیار مؤثر باشد. به همین دلیل، آموزش زبان انگلیسی که شامل تمرکز ویژه بر اصطلاحات کاربردی است، می‌تواند به تسلط سریع‌تر و مؤثرتر شما بر این زبان کمک کند.

در دوره‌های آموزش زبان انگلیسی موسسه زبان نگار، توجه ویژه‌ای به آموزش اصطلاحات پرکاربرد داده می‌شود. این دوره‌ها با استفاده از متدهای آموزشی مدرن و منابع به‌روز، به شما این امکان را می‌دهند که نه تنها اصطلاحات انگلیسی را به‌خوبی فرا بگیرید، بلکه بتوانید آن‌ها را به‌طور مؤثر در مکالمات و نوشتار خود به کار ببرید. از طریق تمرینات عملی، مثال‌های واقعی و استفاده از این اصطلاحات در جملات، زبان‌آموزان می‌توانند به سرعت و به‌صورت کاربردی این مهارت را در خود تقویت کنند.

بنابراین، اگر هدف شما از شرکت در دوره‌های آموزش زبان انگلیسی، دستیابی به تسلط کامل بر زبان است، یادگیری اصطلاحات پرکاربرد انگلیسی گامی ضروری در این مسیر است. این اصطلاحات می‌توانند به شما کمک کنند تا ارتباطات خود را بهبود بخشیده، درک عمیق‌تری از زبان پیدا کنید و در موقعیت‌های مختلف به‌خوبی عمل کنید. موسسه زبان نگار با ارائه این دوره‌ها و تمرکز بر آموزش کاربردی اصطلاحات انگلیسی، به زبان‌آموزان کمک می‌کند تا با اعتماد به نفس بیشتری به مکالمات و نوشتار انگلیسی بپردازند.

مرتبط بخوانید: اصطلاحات کلیدی و کاربردی زبان انگلیسی

اصطلاحات انگلیسی مربوط به تشکر (Thanking Idioms)

1. Thanks a bunch (خیلی ممنون)

مثال ترجمه
Thanks a bunch for helping me move the furniture. خیلی ممنون که به من کمک کردی وسایل را جابجا کنم.
You really saved me today, thanks a bunch! امروز واقعاً من را نجات دادی، خیلی ممنون!
Thanks a bunch for the ride; it was really kind of you. خیلی ممنون بابت سواری، واقعاً لطف کردی.
I appreciate the advice—thanks a bunch! از مشاوره‌ات قدردانی می‌کنم—خیلی ممنون!
Thanks a bunch for lending me your notes. خیلی ممنون که یادداشت‌هایت را به من قرض دادی.
I couldn’t have done it without your support, thanks a bunch. بدون حمایت تو نمی‌توانستم این کار را انجام دهم، خیلی ممنون.
Thanks a bunch for coming out in the rain to pick me up. خیلی ممنون که در باران آمدی و من را سوار کردی.
I really needed that, thanks a bunch! واقعاً به این نیاز داشتم، خیلی ممنون!
You’re a lifesaver, thanks a bunch! تو واقعاً ناجی هستی، خیلی ممنون!
Thanks a bunch for the surprise party, it was amazing! خیلی ممنون بابت مهمانی سورپرایز، فوق‌العاده بود!
I owe you big time, thanks a bunch! من واقعاً بهت بدهکارم، خیلی ممنون!
Thanks a bunch for your patience during this process. خیلی ممنون بابت صبوری‌ات در این فرآیند.
I’m so grateful for your help—thanks a bunch. واقعاً بابت کمکت سپاسگزارم—خیلی ممنون.
Thanks a bunch for the coffee, it was just what I needed. خیلی ممنون بابت قهوه، دقیقاً چیزی بود که نیاز داشتم.
Thanks a bunch for your time today. خیلی ممنون بابت وقتی که امروز گذاشتی.
You’ve done more than enough, thanks a bunch. بیش از اندازه کمک کردی، خیلی ممنون.
I can’t thank you enough—thanks a bunch! نمی‌توانم به اندازه کافی تشکر کنم—خیلی ممنون!
Thanks a bunch for checking in on me, it means a lot. خیلی ممنون که به من سر زدی، واقعاً برام مهم بود.
You went above and beyond, thanks a bunch! بیش از حد وظیفه‌ات انجام دادی، خیلی ممنون!
Thanks a bunch for the thoughtful gift. خیلی ممنون بابت هدیه‌ی با فکرت.
Your generosity is overwhelming, thanks a bunch. سخاوتت واقعاً حیرت‌انگیز است، خیلی ممنون.
Thanks a bunch for the delicious meal. خیلی ممنون بابت وعده غذایی خوشمزه.
I’m deeply touched by your kindness—thanks a bunch. واقعاً از مهربانی‌ات تأثیر گرفتم—خیلی ممنون.
Thanks a bunch for always being there for me. خیلی ممنون که همیشه در کنارم بودی.
Thanks a bunch for your guidance and support. خیلی ممنون بابت راهنمایی و حمایتی که داشتی.

2. I owe you one (یه دِین به گردنم داری)

مثال ترجمه
Thanks for covering my shift; I owe you one. ممنون که شیفتم رو پوشش دادی؛ یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for lending me your car last weekend. ممنون که ماشینت رو آخر هفته به من قرض دادی، یه دِین به گردنم داری.
You’ve been a big help; I owe you one. خیلی کمک کردی؛ یه دِین به گردنم داری.
Thanks for the advice; I owe you one. ممنون بابت مشورت؛ یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for your support during the project. بابت حمایتت در طول پروژه یه دِین به گردنم داری.
Thanks for the favor; I owe you one. ممنون بابت لطفی که کردی؛ یه دِین به گردنم داری.
You’re a lifesaver—I owe you one! تو واقعاً ناجی هستی—یه دِین به گردنم داری!
I owe you one for helping me out with the presentation. ممنون که تو ارائه کمکم کردی، یه دِین به گردنم داری.
Thanks for lending me your book; I owe you one. ممنون که کتابت رو به من قرض دادی؛ یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for the great advice you gave me. ممنون بابت مشورت عالی‌ات، یه دِین به گردنم داری.
You saved the day—I owe you one. تو امروز رو نجات دادی—یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for bailing me out of that situation. ممنون که من رو از اون وضعیت نجات دادی، یه دِین به گردنم داری.
Thanks for being there when I needed you; I owe you one. ممنون که وقتی بهت نیاز داشتم کنارم بودی؛ یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for all your help. بابت تمام کمکت یه دِین به گردنم داری.
You did me a huge favor—I owe you one! تو واقعاً لطف بزرگی کردی—یه دِین به گردنم داری!
I owe you one for the great suggestion. ممنون بابت پیشنهاد عالی‌ات، یه دِین به گردنم داری.
Thanks for backing me up; I owe you one. ممنون که ازم حمایت کردی؛ یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for the ride to the airport. ممنون که من رو به فرودگاه رسوندی؛ یه دِین به گردنم داری.
You really came through for me; I owe you one. واقعاً به دادم رسیدی؛ یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for introducing me to that opportunity. ممنون که اون فرصت رو به من معرفی کردی، یه دِین به گردنم داری.
Thanks for the tip; I owe you one. ممنون بابت نکته‌ای که گفتی؛ یه دِین به گردنم داری.
I owe you one for the help with my resume. ممنون که در نوشتن رزومه کمکم کردی، یه دِین به گردنم داری.
You’re a star—I owe you one! تو فوق‌العاده‌ای—یه دِین به گردنم داری!
I owe you one for the great conversation. ممنون بابت گفتگوی خوبی که داشتیم، یه دِین به گردنم داری.
Thanks for your understanding; I owe you one. ممنون که من رو درک کردی؛ یه دِین به گردنم داری.

3. Much obliged (بسیار سپاسگزارم)

مثال ترجمه
Much obliged for your prompt response. بسیار سپاسگزارم بابت پاسخ سریع شما.
I’m much obliged to you for your assistance. بسیار سپاسگزارم بابت کمک شما.
Much obliged for your hospitality. بسیار سپاسگزارم بابت مهمان‌نوازی شما.
I’m much obliged for the information you provided. بسیار سپاسگزارم بابت اطلاعاتی که ارائه کردید.
Much obliged for your support throughout the project. بسیار سپاسگزارم بابت حمایت شما در طول پروژه.
I’m much obliged to you for your kindness. بسیار سپاسگزارم بابت مهربانی شما.
Much obliged for the favor you did for me. بسیار سپاسگزارم بابت لطفی که به من کردید.
I’m much obliged for the help you gave me yesterday. بسیار سپاسگزارم بابت کمکی که دیروز به من کردید.
Much obliged for your patience and understanding. بسیار سپاسگزارم بابت صبوری و درک شما.
I’m much obliged to you for the opportunity. بسیار سپاسگزارم بابت فرصتی که به من دادید.
Much obliged for your cooperation. بسیار سپاسگزارم بابت همکاری شما.
I’m much obliged for the excellent service. بسیار سپاسگزارم بابت خدمات عالی شما.
Much obliged for the advice you shared with me. بسیار سپاسگزارم بابت مشاوره‌ای که به من دادید.
I’m much obliged to you for your generosity. بسیار سپاسگزارم بابت سخاوت شما.
Much obliged for the quick turnaround. بسیار سپاسگزارم بابت تغییر سریع اوضاع.
I’m much obliged for your guidance. بسیار سپاسگزارم بابت راهنمایی شما.
Much obliged for your assistance in resolving this matter. بسیار سپاسگزارم بابت کمک شما در حل این مسئله.
I’m much obliged to you for your thoughtful gesture. بسیار سپاسگزارم بابت حرکت مهربانانه شما.
Much obliged for your help with the arrangements. بسیار سپاسگزارم بابت کمک شما در تنظیمات.
I’m much obliged for the opportunity to work with you. بسیار سپاسگزارم بابت فرصتی که برای همکاری با شما داشتم.
Much obliged for your swift action. بسیار سپاسگزارم بابت اقدام سریع شما.
I’m much obliged to you for taking the time to meet with me. بسیار سپاسگزارم بابت وقتی که برای ملاقات با من گذاشتید.
Much obliged for your kind words. بسیار سپاسگزارم بابت سخنان محبت‌آمیز شما.
I’m much obliged for the favor you granted me. بسیار سپاسگزارم بابت لطفی که به من کردید.
Much obliged for your excellent advice. بسیار سپاسگزارم بابت مشاوره‌ی عالی شما.

این جداول نمونه‌های کاربردی و ترجمه‌های مربوط به اصطلاحات رایج تشکر در زبان انگلیسی را ارائه می‌دهند که می‌توانید در مکالمات روزمره خود به‌کار ببرید.

🎯با شرکت در دوره‌های آنلاین زبان انگلیسی موسسه زبان نگار، می‌توانید به‌طور مؤثر با اصطلاحات پرکاربرد انگلیسی آشنا شوید و تسلط خود را بر مکالمات روزمره و حرفه‌ای افزایش دهید.

اصطلاحات انگلیسی رایج بین جوانان (Youth Slang Idioms)

اصطلاحات رایج بین جوانان (Youth Slang Idioms) به عبارت‌هایی گفته می‌شود که بیشتر در میان نسل جوان به کار می‌روند و ممکن است در مکالمات غیررسمی و روزمره بسیار پرکاربرد باشند. این اصطلاحات معمولاً نمایانگر فرهنگ، سرگرمی‌ها و شیوه‌ی زندگی جوانان هستند و با گذشت زمان ممکن است تغییر کنند. یادگیری این اصطلاحات به شما کمک می‌کند تا بهتر با جوانان ارتباط برقرار کنید و در مکالمات غیررسمی بهتر از پس گفتگوها برآیید.

در ادامه چند اصطلاح رایج بین جوانان انگلیسی‌زبان همراه با 25 مثال کاربردی و ترجمه‌ی هر کدام ارائه شده است:

1. Lit (با‌حال، فوق‌العاده)

مثال ترجمه
The party last night was lit! مهمانی دیشب فوق‌العاده بود!
This new song is lit. این آهنگ جدید خیلی باحاله.
That movie was lit, I loved it! اون فیلم فوق‌العاده بود، خیلی دوستش داشتم!
The festival was lit this year. جشنواره امسال فوق‌العاده بود.
Your outfit is lit! لباس‌ات خیلی باحاله!
The concert was so lit! کنسرت خیلی باحال بود!
This party is going to be lit. این مهمانی قراره خیلی باحال باشه.
The game last night was lit. بازی دیشب فوق‌العاده بود.
The vibe here is lit. حال و هوای اینجا خیلی باحاله.
Her performance was lit, everyone was cheering. اجرای او فوق‌العاده بود، همه تشویق می‌کردند.
That joke was lit, I can’t stop laughing! اون شوخی خیلی باحال بود، نمی‌تونم جلوی خنده‌ام رو بگیرم!
The food at that new restaurant is lit. غذاهای رستوران جدید خیلی باحاله.
This trip is going to be lit, I can feel it! این سفر قراره فوق‌العاده باشه، حسش می‌کنم!
The fashion show was lit, so many cool designs. نمایش مد خیلی باحال بود، کلی طراحی باحال داشت.
His presentation was lit, everyone was impressed. ارائه‌اش فوق‌العاده بود، همه تحت تأثیر قرار گرفتند.
The fireworks were lit, such a great display. آتش‌بازی خیلی باحال بود، نمایش خیلی خوبی بود.
Your dance moves are lit! حرکات رقصت خیلی باحاله!
The beach party was lit, we had so much fun. مهمانی ساحلی فوق‌العاده بود، خیلی خوش گذشت.
The DJ is lit tonight, everyone is dancing. دی‌جی امشب خیلی باحاله، همه دارن می‌رقصن.
That was a lit experience, I’d love to do it again. اون تجربه فوق‌العاده بود، دوست دارم دوباره انجامش بدم.
The energy in the stadium was lit, fans were going wild. انرژی ورزشگاه خیلی باحال بود، طرفدارها دیوونه شده بودن.
This playlist is lit, perfect for the party. این پلی‌لیست خیلی باحاله، برای مهمانی عالیه.
The fireworks show last night was lit! نمایش آتش‌بازی دیشب خیلی باحال بود!
That meme is lit, everyone is sharing it. اون میم خیلی باحاله، همه دارن اونو به اشتراک می‌ذارن.
The project turned out lit, great job everyone! پروژه فوق‌العاده شد، کارتون عالی بود بچه‌ها!

2. Salty (دلخور، ناراحت)

مثال ترجمه
She’s so salty because she didn’t win. خیلی دلخوره چون برنده نشد.
Why are you acting so salty? چرا این‌قدر ناراحتی؟
He got salty when they teased him. وقتی او را دست انداختند، دلخور شد.
Don’t get salty just because you lost. فقط به خاطر اینکه باختی ناراحت نشو.
She’s salty about not getting invited to the party. او دلخور است که به مهمانی دعوت نشده است.
He was salty all day after the argument. بعد از آن بحث، تمام روز ناراحت بود.
No need to be salty, it was just a joke. نیازی نیست ناراحت بشی، فقط یه شوخی بود.
He’s salty because his team didn’t make it to the finals. او ناراحت است چون تیمش به فینال نرسید.
She’s been acting salty ever since she heard the news. از وقتی که خبر را شنید ناراحت شده است.
You seem salty, what’s bothering you? به نظر می‌رسه ناراحتی، چی شده؟
He got really salty after losing the game. بعد از باخت در بازی، خیلی دلخور شد.
She’s still salty about the prank we played on her. هنوز هم بابت شوخی که با او کردیم ناراحت است.
Stop being so salty, it’s not a big deal. انقدر دلخور نباش، مسئله مهمی نیست.
He’s salty because his idea wasn’t chosen. او ناراحت است چون ایده‌اش انتخاب نشد.
She got salty when they didn’t like her suggestion. وقتی پیشنهادش را دوست نداشتند، دلخور شد.
He’s been salty since he found out about the mistake. از وقتی که از اشتباه باخبر شد ناراحت شده است.
She got salty when her favorite show was canceled. وقتی برنامه مورد علاقه‌اش لغو شد، دلخور شد.
He was salty because his friends went out without him. او ناراحت بود چون دوستانش بدون او بیرون رفتند.
Don’t get salty, it’s just a game. ناراحت نشو، فقط یه بازیه.
She’s salty because she didn’t get the promotion. او ناراحت است چون ترفیع نگرفت.
He got salty when he wasn’t included in the project. وقتی او را در پروژه دخالت ندادند، دلخور شد.
She’s salty because her favorite team lost. او ناراحت است چون تیم مورد علاقه‌اش باخت.
He’s been acting salty ever since he missed the deadline. از وقتی که مهلت را از دست داد، ناراحت شده است.
She got salty when she didn’t win the contest. وقتی برنده مسابقه نشد، دلخور شد.
He’s salty because they didn’t like his idea. او ناراحت است چون ایده‌اش را دوست نداشتند.

3. Ghosted (ناپدید شدن، ارتباط را قطع کردن)

مثال ترجمه
I can’t believe he ghosted me after our date. باورم نمی‌شه بعد از قرارمون ناپدید شد.
She ghosted her friends after she moved to a new city. بعد از اینکه به شهر جدیدی نقل مکان کرد، ارتباطش را با دوستانش قطع کرد.
He just ghosted me, no calls or texts anymore. او فقط ناپدید شد، دیگر هیچ تماس یا پیامی نمی‌فرستد.
I thought we were friends, but he ghosted me. فکر می‌کردم ما دوستیم، ولی او ناپدید شد.
She ghosted me out of nowhere, no explanation at all. او بدون هیچ توضیحی ناپدید شد.
He ghosted everyone after the party. او بعد از مهمانی با همه قطع ارتباط کرد.
She ghosted me after we had a small argument. بعد از یک مشاجره کوچک، او ناپدید شد.
He ghosted the group chat without saying anything. بدون اینکه چیزی بگوید، از گروه چت ناپدید شد.
She ghosted her job, didn’t even submit a resignation. او از شغلش ناپدید شد، حتی استعفایی هم نداد.
I don’t understand why he ghosted me, we were getting along. نمی‌فهمم چرا ناپدید شد، ما داشتیم با هم کنار می‌آمدیم.
She ghosted me after promising we’d hang out. او بعد از قول دادن برای بیرون رفتن، ناپدید شد.
He ghosted his family after moving abroad. بعد از مهاجرت به خارج، ارتباطش با خانواده‌اش را قطع کرد.
She just ghosted the entire team, no one knows why. او به طور کامل از تیم ناپدید شد، هیچ‌کس نمی‌داند چرا.
He ghosted his ex and started dating someone new. او ارتباطش را با دوست دختر قبلی‌اش قطع کرد و با شخص جدیدی شروع به ملاقات کرد.
She ghosted me after I introduced her to my friends. بعد از اینکه او را به دوستانم معرفی کردم، ناپدید شد.
He ghosted after our group project was done. بعد از تمام شدن پروژه گروهی ناپدید شد.
She ghosted me even though we had plans for the weekend. او با اینکه برنامه‌ای برای آخر هفته داشتیم، ناپدید شد.
He ghosted everyone from high school after graduation. او بعد از فارغ‌التحصیلی، با همه دوستان دبیرستانی‌اش قطع ارتباط کرد.
She ghosted her old life and started fresh in a new city. او زندگی قدیمی‌اش را رها کرد و در یک شهر جدید شروعی تازه داشت.
He ghosted the conversation, left without a word. او بدون هیچ حرفی از مکالمه ناپدید شد.
She ghosted the app after finding it boring. بعد از اینکه برنامه خسته‌کننده شد، او دیگر از آن استفاده نکرد.
He ghosted the party early, no one noticed him leave. او زودتر از مهمانی رفت، کسی متوجه رفتنش نشد.
She ghosted her friends after getting into a new relationship. او بعد از وارد شدن به یک رابطه جدید، ارتباطش با دوستانش را قطع کرد.
He ghosted me after asking for a favor. بعد از اینکه از من درخواست کمک کرد، ناپدید شد.
She ghosted everyone after starting a new job. بعد از شروع شغل جدید، با همه قطع ارتباط کرد.

این جداول نمونه‌های رایج اصطلاحات جوانان را با مثال‌ها و ترجمه‌های مرتبط ارائه می‌دهند که به درک بهتر و استفاده‌ی موثر در مکالمات غیررسمی کمک می‌کنند.

🎯با انتخاب کلاس‌های خصوصی زبان انگلیسی در موسسه زبان نگار، مسیر یادگیری خود را با برنامه‌ای کاملاً شخصی‌سازی‌شده و متناسب با نیازهایتان به‌سوی تسلط کامل هموار کنید.

اصطلاحات انگلیسی مربوط به ورزش (Sports Idioms)

اصطلاحات مربوط به ورزش (Sports Idioms) به عباراتی گفته می‌شود که در زمینه‌های ورزشی به کار می‌روند و در مکالمات غیررسمی و متداول به‌ویژه در میان افرادی که به ورزش علاقه‌مندند، بسیار رایج هستند. این اصطلاحات معمولاً برای توصیف موقعیت‌ها، احساسات یا رفتارهایی به کار می‌روند که به نوعی با ورزش ارتباط دارند و در مکالمات روزمره هم استفاده می‌شوند. یادگیری این اصطلاحات به شما کمک می‌کند تا در بحث‌های ورزشی و مکالمات غیررسمی به‌خوبی شرکت کنید و معانی مختلف آن‌ها را درک کنید.

در ادامه چند اصطلاح رایج مربوط به ورزش همراه با 25 مثال کاربردی و ترجمه‌ی هر کدام ارائه شده است:

1. Get in the game (درگیر شدن، شروع به کار کردن)

مثال ترجمه
It’s time to get in the game and focus on your project. وقتشه که شروع به کار کنی و روی پروژه‌ات تمرکز کنی.
If you want to succeed, you need to get in the game. اگر می‌خواهی موفق شوی، باید شروع به کار کنی.
He finally got in the game and started studying hard. او بالاخره شروع به کار کرد و به شدت مطالعه کرد.
We need everyone to get in the game for this project to work. برای اینکه این پروژه موفق شود، نیاز داریم که همه درگیر شوند.
She got in the game and began working on her fitness goals. او شروع به کار کرد و به اهداف تناسب اندامش پرداخت.
They are ready to get in the game and give it their all. آن‌ها آماده‌اند که شروع کنند و تمام تلاششان را بکنند.
It’s time for the team to get in the game and practice hard. وقت آن است که تیم شروع به کار کند و به شدت تمرین کند.
He wasn’t in the game at the beginning, but now he’s fully committed. او در ابتدای کار درگیر نبود، اما حالا به‌طور کامل متعهد است.
We need to get in the game and tackle these challenges head-on. باید شروع کنیم و با این چالش‌ها به‌طور مستقیم روبرو شویم.
The new employee needs to get in the game quickly to meet deadlines. کارمند جدید باید سریعاً شروع به کار کند تا مهلت‌ها را رعایت کند.
To succeed in this field, you have to get in the game and stay focused. برای موفقیت در این حوزه، باید شروع به کار کنی و متمرکز بمانی.
He’s been out of the game for a while, but he’s back now. او مدتی از کار کنار بود، اما حالا برگشته است.
They need to get in the game if they want to stay competitive. اگر آن‌ها می‌خواهند رقابتی بمانند، باید شروع به کار کنند.
She got in the game by joining a local sports team. او با پیوستن به یک تیم ورزشی محلی شروع به کار کرد.
It’s time to get in the game and make a difference. وقت آن است که شروع به کار کنیم و تغییر ایجاد کنیم.
He’s finally getting in the game after months of planning. او بعد از ماه‌ها برنامه‌ریزی، بالاخره شروع به کار کرده است.
You need to get in the game and stop procrastinating. باید شروع به کار کنی و از تعلل دست برداری.
The company needs to get in the game and innovate to stay relevant. شرکت باید شروع به کار کند و نوآوری کند تا مرتبط بماند.
To achieve your goals, you have to get in the game and put in the effort. برای دستیابی به اهداف‌تان، باید شروع به کار کنید و تلاش کنید.
They got in the game and are now leading the industry. آن‌ها شروع به کار کردند و اکنون در صنعت پیشرو هستند.
We should get in the game and tackle these issues together. باید شروع به کار کنیم و این مسائل را با هم حل کنیم.
He got in the game with a new strategy that’s working well. او با استراتژی جدیدی شروع به کار کرد که به خوبی عمل می‌کند.
It’s important to get in the game and adapt to changes quickly. مهم است که شروع به کار کنید و به تغییرات سریعاً سازگار شوید.
She’s getting in the game and improving her skills every day. او شروع به کار کرده و هر روز مهارت‌هایش را بهبود می‌بخشد.

2. Call the shots (دستور دادن، تصمیم‌گیری)

مثال ترجمه
As the manager, he calls the shots in this project. به عنوان مدیر، او در این پروژه تصمیم‌گیری می‌کند.
Who’s calling the shots for this event? چه کسی برای این رویداد تصمیم‌گیری می‌کند؟
She’s the one calling the shots in this new venture. او کسی است که در این فعالیت جدید تصمیم‌گیری می‌کند.
It’s important for the leader to call the shots effectively. مهم است که رهبر به‌طور مؤثر تصمیم‌گیری کند.
They let him call the shots because of his experience. آن‌ها به‌خاطر تجربه‌اش به او اجازه می‌دهند که تصمیم‌گیری کند.
In this team, everyone has a say, but she calls the shots. در این تیم، هر کسی نظری دارد، اما او تصمیم‌گیری می‌کند.
He’s used to calling the shots in every situation. او به تصمیم‌گیری در هر موقعیتی عادت کرده است.
The new CEO is calling the shots for the company’s future. مدیرعامل جدید برای آینده شرکت تصمیم‌گیری می‌کند.
Sometimes you need to take control and call the shots. گاهی اوقات باید کنترل را به دست بگیری و تصمیم‌گیری کنی.
Who’s calling the shots in this negotiation? چه کسی در این مذاکره تصمیم‌گیری می‌کند؟
They trust him to call the shots because of his expertise. آن‌ها به او اعتماد دارند که تصمیم‌گیری کند به‌خاطر تخصصش.
The coach calls the shots during the game. مربی در طول بازی تصمیم‌گیری می‌کند.
It’s clear that he’s calling the shots in this department. مشخص است که او در این بخش تصمیم‌گیری می‌کند.
She prefers to be the one calling the shots in her career. او ترجیح می‌دهد که در حرفه‌اش تصمیم‌گیری کند.
They’ve given her the authority to call the shots. آن‌ها به او اختیار تصمیم‌گیری داده‌اند.
The director calls the shots on the film set. کارگردان در صحنه فیلم‌برداری تصمیم‌گیری می‌کند.
He’s always been good at calling the shots in difficult situations. او همیشه در موقعیت‌های سخت تصمیم‌گیری خوبی داشته است.
In this project, you’ll be calling the shots. در این پروژه، تو تصمیم‌گیری خواهی کرد.
The new policy means that she will call the shots. سیاست جدید به این معناست که او تصمیم‌گیری خواهد کرد.
He calls the shots when it comes to strategic planning. او در مورد برنامه‌ریزی استراتژیک تصمیم‌گیری می‌کند.
The team respects her because she knows how to call the shots. تیم به او احترام می‌گذارد چون می‌داند چگونه تصمیم‌گیری کند.
As a senior leader, he is expected to call the shots. به عنوان یک رهبر ارشد، انتظار می‌رود که تصمیم‌گیری کند.
The project manager is responsible for calling the shots. مدیر پروژه مسئول تصمیم‌گیری است.
She’s used to calling the shots in her previous job. او به تصمیم‌گیری در شغل قبلی‌اش عادت کرده است.

3. Throw in the towel (تسلیم شدن، عقب‌نشینی کردن)

مثال ترجمه
After trying for months, he finally threw in the towel. بعد از تلاش برای ماه‌ها، بالاخره تسلیم شد.
She decided to throw in the towel on the project. او تصمیم گرفت که در پروژه تسلیم شود.
It’s not the time to throw in the towel; keep pushing. وقت تسلیم شدن نیست؛ ادامه بده.
They threw in the towel after the third failure. آن‌ها بعد از سومین شکست تسلیم شدند.
He’s not one to throw in the towel easily. او به راحتی تسلیم نمی‌شود.
Despite the challenges, she refuses to throw in the towel. با وجود چالش‌ها، او از تسلیم شدن خودداری می‌کند.
The team almost threw in the towel, but they kept going. تیم تقریباً تسلیم شد، اما به کار ادامه دادند.
He threw in the towel on his dream of becoming a musician. او در رویای تبدیل شدن به یک موسیقی‌دان تسلیم شد.
Sometimes you need to throw in the towel and try something new. گاهی اوقات باید تسلیم شوی و چیزی جدید را امتحان کنی.
They were close to throwing in the towel but decided to fight on. آن‌ها نزدیک به تسلیم شدن بودند اما تصمیم گرفتند که ادامه دهند.
She threw in the towel on her old job and started a new career. او در شغل قدیمی‌اش تسلیم شد و شغل جدیدی شروع کرد.
Don’t throw in the towel; success is just around the corner. تسلیم نشو؛ موفقیت نزدیک است.
He threw in the towel after failing multiple times. او بعد از شکست‌های متعدد تسلیم شد.
It’s not easy to throw in the towel after so much effort. بعد از این همه تلاش، تسلیم شدن آسان نیست.
She almost threw in the towel but found a new strategy. او تقریباً تسلیم شد اما یک استراتژی جدید پیدا کرد.
They had to throw in the towel and accept defeat. آن‌ها مجبور شدند تسلیم شوند و شکست را بپذیرند.
He’s reluctant to throw in the towel despite the setbacks. او با وجود مشکلات، reluctant به تسلیم شدن است.
She threw in the towel when the job became too overwhelming. او وقتی کار بسیار دشوار شد، تسلیم شد.
They threw in the towel on their old plans and made new ones. آن‌ها در برنامه‌های قدیمی خود تسلیم شدند و برنامه‌های جدیدی ساختند.
Sometimes, throwing in the towel is the best decision. گاهی اوقات، تسلیم شدن بهترین تصمیم است.
He finally threw in the towel after years of struggle. او پس از سال‌ها مبارزه، بالاخره تسلیم شد.
She was about to throw in the towel but found a mentor. او نزدیک بود تسلیم شود اما یک مربی پیدا کرد.
They threw in the towel on their startup and moved on. آن‌ها در استارتاپ خود تسلیم شدند و به جلو رفتند.

این جداول نمونه‌های رایج اصطلاحات مربوط به ورزش را به همراه مثال‌ها و ترجمه‌های مرتبط ارائه می‌دهند که می‌تواند به شما در درک بهتر و استفاده مؤثر از این اصطلاحات در مکالمات مختلف کمک کند.

اصطلاحات انگلیسی مربوط به آشپزی (Cooking Idioms)

اصطلاحات مربوط به آشپزی (Cooking Idioms) به عباراتی اطلاق می‌شود که در زمینه آشپزی و غذا به کار می‌روند و به صورت غیررسمی در مکالمات برای توصیف موقعیت‌ها و احساسات مختلف استفاده می‌شوند. این اصطلاحات معمولاً از زبان آشپزی و فرآیند پخت و پز مشتق شده‌اند و در مکالمات روزمره و غیررسمی به کار می‌روند. در ادامه، برخی از اصطلاحات رایج مربوط به آشپزی همراه با 25 مثال کاربردی و ترجمه‌های آن‌ها آورده شده است.

1. Bite off more than you can chew (بیش از حد توان خود را بر عهده گرفتن)

مثال ترجمه
Don’t bite off more than you can chew with this project. با این پروژه بیش از حد توان خود را بر عهده نگیرید.
She realized she bit off more than she could chew. او متوجه شد که بیش از حد توان خود را بر عهده گرفته است.
They bit off more than they could chew by taking on too many tasks. آن‌ها با گرفتن بیش از حد وظایف، بیش از حد توان خود را بر عهده گرفتند.
Be careful not to bite off more than you can chew. مراقب باشید که بیش از حد توان خود را بر عهده نگیرید.
He’s bitten off more than he can chew with this new venture. او با این فعالیت جدید، بیش از حد توان خود را بر عهده گرفته است.
She bit off more than she could chew with her busy schedule. او با برنامه شلوغش بیش از حد توان خود را بر عهده گرفت.
They realized they had bitten off more than they could chew. آن‌ها متوجه شدند که بیش از حد توان خود را بر عهده گرفته‌اند.
It’s easy to bite off more than you can chew in a busy environment. در یک محیط شلوغ، آسان است که بیش از حد توان خود را بر عهده بگیریم.
He’s bitten off more than he can chew with the new responsibilities. او با مسئولیت‌های جدید، بیش از حد توان خود را بر عهده گرفته است.
Don’t let your enthusiasm make you bite off more than you can chew. نگذارید شور و شوقتان باعث شود بیش از حد توان خود را بر عهده بگیرید.
She bit off more than she could chew when she agreed to lead the committee. او وقتی که قبول کرد تا رهبری کمیته را بر عهده بگیرد، بیش از حد توان خود را بر عهده گرفت.
It’s important to know your limits to avoid biting off more than you can chew. دانستن محدودیت‌هایتان برای جلوگیری از بیش از حد بر عهده گرفتن کارها اهمیت دارد.
They tried to take on too much and ended up biting off more than they could chew. آن‌ها تلاش کردند تا خیلی زیاد بر عهده بگیرند و در نهایت بیش از حد توان خود را بر عهده گرفتند.
Don’t bite off more than you can chew with this new assignment. با این تکلیف جدید، بیش از حد توان خود را بر عهده نگیرید.
She bit off more than she could chew by hosting the party and preparing all the food. او با برگزاری مهمانی و تهیه تمام غذا، بیش از حد توان خود را بر عهده گرفت.
It’s wise to be realistic about what you can handle to avoid biting off more than you can chew. عاقلانه است که در مورد آنچه می‌توانید مدیریت کنید واقع‌بین باشید تا از بیش از حد بر عهده گرفتن کارها جلوگیری کنید.
He’s bitten off more than he can chew with this complex project. او با این پروژه پیچیده، بیش از حد توان خود را بر عهده گرفته است.
She always bites off more than she can chew when it comes to work. او همیشه وقتی به کار می‌رسد، بیش از حد توان خود را بر عهده می‌گیرد.
They realized too late that they had bitten off more than they could chew. آن‌ها دیر متوجه شدند که بیش از حد توان خود را بر عهده گرفته‌اند.
It’s better to underpromise and overdeliver than to bite off more than you can chew. بهتر است کمتر وعده دهید و بیشتر عمل کنید تا اینکه بیش از حد توان خود را بر عهده بگیرید.
Don’t bite off more than you can chew with your new role. با نقش جدیدتان، بیش از حد توان خود را بر عهده نگیرید.
He’s always biting off more than he can chew, leading to stress. او همیشه بیش از حد توان خود را بر عهده می‌گیرد که باعث استرس می‌شود.
They bit off more than they could chew with the ambitious project. آن‌ها با پروژه بلندپروازانه، بیش از حد توان خود را بر عهده گرفتند.

2. Cook up a storm (غذا درست کردن به مقدار زیاد یا با هیجان)

مثال ترجمه
She cooked up a storm for the holiday party. او برای مهمانی تعطیلات غذا به مقدار زیاد درست کرد.
He loves to cook up a storm on weekends. او عاشق درست کردن غذا به مقدار زیاد در آخر هفته‌ها است.
They cooked up a storm for the family reunion. آن‌ها برای دیدار خانوادگی غذا به مقدار زیاد درست کردند.
She managed to cook up a storm despite the small kitchen. او با وجود آشپزخانه کوچک، غذا به مقدار زیاد درست کرد.
He cooked up a storm to impress his friends. او برای تحت تأثیر قرار دادن دوستانش غذا به مقدار زیاد درست کرد.
The chef cooked up a storm for the special event. سرآشپز برای رویداد ویژه غذا به مقدار زیاد درست کرد.
They’re cooking up a storm for the charity event. آن‌ها برای رویداد خیریه غذا به مقدار زیاد درست می‌کنند.
She cooked up a storm and everyone loved the dishes. او غذا به مقدار زیاد درست کرد و همه از غذاها لذت بردند.
He always cooks up a storm for his family gatherings. او همیشه برای گردهمایی‌های خانوادگی غذا به مقدار زیاد درست می‌کند.
The kitchen was busy as they cooked up a storm for the festival. آشپزخانه شلوغ بود زیرا آن‌ها برای جشنواره غذا به مقدار زیاد درست می‌کردند.
She’s known for cooking up a storm at every holiday. او به خاطر درست کردن غذا به مقدار زیاد در هر تعطیلات معروف است.
He cooked up a storm with his famous barbecue. او با باربیکیو معروفش غذا به مقدار زیاد درست کرد.
They love to cook up a storm when they have guests over. آن‌ها عاشق درست کردن غذا به مقدار زیاد هستند وقتی مهمان دارند.
She cooked up a storm, preparing everything from appetizers to desserts. او غذا به مقدار زیاد درست کرد و همه چیز از پیش‌غذا تا دسر را آماده کرد.
He cooked up a storm, and the whole neighborhood came over. او غذا به مقدار زیاد درست کرد و تمام محله به خانه‌اش آمدند.
The restaurant cooks up a storm every weekend. رستوران هر آخر هفته غذا به مقدار زیاد درست می‌کند.
They cooked up a storm for the surprise party. آن‌ها برای مهمانی surprise غذا به مقدار زیاد درست کردند.
She’s always ready to cook up a storm for any occasion. او همیشه آماده است تا برای هر مناسبت غذا به مقدار زیاد درست کند.
The family cooked up a storm for the Thanksgiving dinner. خانواده برای شام روز شکرگزاری غذا به مقدار زیاد درست کردند.
He cooked up a storm with his new recipes. او با دستورهای غذایی جدیدش غذا به مقدار زیاد درست کرد.
They cooked up a storm and made the event memorable. آن‌ها غذا به مقدار زیاد درست کردند و رویداد را به یادماندنی ساختند.
She’s famous for cooking up a storm at family gatherings. او به خاطر درست کردن غذا به مقدار زیاد در گردهمایی‌های خانوادگی مشهور است.
He cooked up a storm for his birthday celebration. او برای جشن تولدش غذا به مقدار زیاد درست کرد.
They’re known for cooking up a storm during the holidays. آن‌ها به خاطر درست کردن غذا به مقدار زیاد در تعطیلات شناخته شده‌اند.

  اصطلاحات انگلیسی مربوط به تجارت (Business Idioms):

اصطلاحات تجاری نقش مهمی در ارتباطات حرفه‌ای و محیط کار دارند. این اصطلاحات به‌ویژه در مذاکرات، جلسات و تعاملات روزمره در محیط‌های کاری مورد استفاده قرار می‌گیرند و می‌توانند به بهبود وضوح و اثربخشی گفت‌وگوها کمک کنند. در اینجا به بررسی و ارائه مثال‌های کاربردی برای سه اصطلاح رایج تجاری می‌پردازیم: “A win-win situation”، “Cut corners”، و “Touch base”.

1. A win-win situation (موقعیتی که همه برنده هستند)

مثال ترجمه
We need to find a win-win situation where both companies benefit. ما باید موقعیتی پیدا کنیم که هر دو شرکت از آن بهره‌مند شوند.
The merger was a win-win situation for both parties involved. ادغام برای هر دو طرف درگیر، موقعیتی بود که همه برنده بودند.
Creating a win-win situation is crucial for successful negotiations. ایجاد موقعیتی که همه برنده باشند، برای مذاکرات موفق ضروری است.
This agreement is a win-win situation for both teams. این توافق‌نامه موقعیتی است که هر دو تیم از آن بهره‌مند می‌شوند.
We aim to create a win-win situation in our partnership. ما هدف داریم تا در همکاری‌امان موقعیتی ایجاد کنیم که همه برنده باشند.
Finding a win-win situation can sometimes be challenging. پیدا کردن موقعیتی که همه برنده باشند، گاهی اوقات می‌تواند دشوار باشد.
The new policy offers a win-win situation for employees and management. سیاست جدید موقعیتی فراهم می‌آورد که برای کارکنان و مدیریت هر دو سودمند است.
Our goal is to ensure that every deal results in a win-win situation. هدف ما این است که هر معامله‌ای به موقعیتی که همه برنده هستند منجر شود.
This strategy aims to create a win-win situation for all stakeholders. این استراتژی هدف دارد تا موقعیتی ایجاد کند که برای همه ذینفعان سودمند باشد.
Negotiating a win-win situation is often key to long-term success. مذاکره برای رسیدن به موقعیتی که همه برنده باشند، معمولاً کلید موفقیت بلندمدت است.

2. Cut corners (سهل‌انگاری کردن برای صرفه‌جویی)

مثال ترجمه
We can’t afford to cut corners on quality. ما نمی‌توانیم در کیفیت سهل‌انگاری کنیم.
Cutting corners in the project could lead to problems later. سهل‌انگاری در پروژه ممکن است به مشکلاتی در آینده منجر شود.
They decided to cut corners to save on production costs. آن‌ها تصمیم گرفتند برای صرفه‌جویی در هزینه‌های تولید، سهل‌انگاری کنند.
Cutting corners is not an option when it comes to safety standards. سهل‌انگاری در مورد استانداردهای ایمنی گزینه‌ای نیست.
We need to avoid cutting corners if we want to maintain our reputation. اگر می‌خواهیم شهرت‌مان را حفظ کنیم، باید از سهل‌انگاری پرهیز کنیم.
Cutting corners on this project will affect the final product. سهل‌انگاری در این پروژه بر محصول نهایی تأثیر خواهد گذاشت.
They were criticized for cutting corners in their recent audit. آن‌ها به خاطر سهل‌انگاری در حسابرسی اخیرشان مورد انتقاد قرار گرفتند.
Cutting corners might save money now, but it could be costly in the long run. سهل‌انگاری ممکن است اکنون پول صرفه‌جویی کند، اما در طولانی‌مدت می‌تواند هزینه‌بر باشد.
We have to balance cost-saving measures with maintaining quality, without cutting corners. ما باید تدابیر صرفه‌جویی در هزینه را با حفظ کیفیت متعادل کنیم، بدون اینکه سهل‌انگاری کنیم.
Cutting corners on this task could result in missed deadlines. سهل‌انگاری در این کار ممکن است به تأخیر در موعد مقرر منجر شود.

3. Touch base (تماس گرفتن و بررسی وضعیت)

مثال ترجمه
Let’s touch base next week to review the project’s progress. بیایید هفته آینده تماس بگیریم تا پیشرفت پروژه را بررسی کنیم.
I need to touch base with the team before making a final decision. قبل از گرفتن تصمیم نهایی، باید با تیم تماس بگیرم.
We should touch base after the meeting to finalize the details. پس از جلسه باید تماس بگیریم تا جزئیات را نهایی کنیم.
I’ll touch base with the client to get their feedback. با مشتری تماس می‌گیرم تا نظرشان را بگیرم.
Touching base regularly helps keep everyone on the same page. تماس‌های منظم کمک می‌کند تا همه در یک صفحه باشند.
Let’s touch base to ensure we’re aligned on the project goals. بیایید تماس بگیریم تا مطمئن شویم که در مورد اهداف پروژه هماهنگ هستیم.
We should touch base before the launch to address any last-minute issues. قبل از راه‌اندازی باید تماس بگیریم تا مشکلات دقیقه نهایی را حل کنیم.
I will touch base with you after the conference. پس از کنفرانس با شما تماس می‌گیرم.
It’s important to touch base with all stakeholders before proceeding. مهم است که با تمام ذینفعان قبل از ادامه کار تماس بگیریم.
Let’s touch base on the deliverables to ensure we meet the deadlines. بیایید بر روی تحویل‌ها تماس بگیریم تا مطمئن شویم که به موعد مقرر می‌رسیم.

اصطلاحات انگلیسی مربوط به کسب‌وکار (Workplace Idioms):

اصطلاحات کسب‌وکار برای بهبود ارتباطات و فهم محیط کار بسیار مهم هستند. این اصطلاحات به‌ویژه در محیط‌های کاری و در تعاملات حرفه‌ای کاربرد دارند و می‌توانند به وضوح و دقت در انتقال مفاهیم کمک کنند. در اینجا به بررسی و ارائه مثال‌های کاربردی برای سه اصطلاح رایج کسب‌وکار می‌پردازیم: “Climb the corporate ladder”، “Burn the midnight oil”، و “By the book”.

1. Climb the corporate ladder (پیشرفت در شغل)

مثال ترجمه
She worked hard to climb the corporate ladder and became the CEO. او سخت کار کرد تا در مسیر شغلی پیشرفت کند و مدیرعامل شد.
Climbing the corporate ladder requires dedication and perseverance. پیشرفت در شغل نیاز به تعهد و پایداری دارد.
He’s been climbing the corporate ladder for years and is now a senior manager. او سال‌هاست که در مسیر شغلی پیشرفت می‌کند و اکنون یک مدیر ارشد است.
To climb the corporate ladder, you need to take on challenging projects. برای پیشرفت در شغل، باید پروژه‌های چالش‌برانگیز را به عهده بگیرید.
Many employees aspire to climb the corporate ladder and achieve higher positions. بسیاری از کارکنان آرزو دارند که در مسیر شغلی پیشرفت کنند و به موقعیت‌های بالاتر دست یابند.
She climbed the corporate ladder quickly due to her exceptional performance. او به دلیل عملکرد استثنائی‌اش به سرعت در مسیر شغلی پیشرفت کرد.
Climbing the corporate ladder often involves networking and building relationships. پیشرفت در شغل اغلب شامل شبکه‌سازی و ایجاد روابط است.
He was determined to climb the corporate ladder despite the challenges. او مصمم بود که با وجود چالش‌ها در مسیر شغلی پیشرفت کند.
She’s climbing the corporate ladder and gaining valuable experience along the way. او در مسیر شغلی پیشرفت می‌کند و در عین حال تجربه‌های ارزشمندی به دست می‌آورد.
Many people see climbing the corporate ladder as a measure of career success. بسیاری از مردم پیشرفت در شغل را به عنوان معیاری برای موفقیت شغلی می‌بینند.

2. Burn the midnight oil (تا دیروقت کار کردن)

مثال ترجمه
He had to burn the midnight oil to finish the project on time. او مجبور شد تا دیروقت کار کند تا پروژه را به موقع تمام کند.
Sometimes, burning the midnight oil is necessary to meet deadlines. گاهی اوقات، تا دیروقت کار کردن برای رعایت مهلت‌های مقرر ضروری است.
She was burning the midnight oil preparing for her presentation. او تا دیروقت کار کرد تا برای ارائه‌اش آماده شود.
If you burn the midnight oil, make sure to get some rest afterward. اگر تا دیروقت کار کردید، حتماً بعداً کمی استراحت کنید.
The team burned the midnight oil to complete the report before the meeting. تیم تا دیروقت کار کرد تا گزارش را قبل از جلسه تکمیل کند.
Burning the midnight oil can sometimes lead to burnout. تا دیروقت کار کردن می‌تواند گاهی به خستگی شغلی منجر شود.
He is known for burning the midnight oil during busy seasons. او به خاطر تا دیروقت کار کردن در فصول شلوغ شناخته شده است.
The project was so demanding that everyone had to burn the midnight oil. پروژه آنقدر دشوار بود که همه مجبور شدند تا دیروقت کار کنند.
She often burns the midnight oil to stay ahead of her competitors. او اغلب تا دیروقت کار می‌کند تا از رقبایش جلوتر بماند.
The deadline was approaching, so they all burned the midnight oil. مهلت به پایان نزدیک می‌شد، بنابراین همه تا دیروقت کار کردند.

3. By the book (مطابق قوانین و دستورالعمل‌ها)

مثال ترجمه
We need to do this project by the book to ensure compliance with regulations. ما باید این پروژه را مطابق قوانین و دستورالعمل‌ها انجام دهیم تا از رعایت مقررات اطمینان حاصل کنیم.
She always follows procedures by the book to avoid mistakes. او همیشه مراحل را طبق دستورالعمل‌ها دنبال می‌کند تا از اشتباهات جلوگیری کند.
The audit showed that all operations were conducted by the book. حسابرسی نشان داد که تمام عملیات طبق قوانین انجام شده است.
To avoid any issues, make sure to handle the paperwork by the book. برای جلوگیری از مشکلات، مطمئن شوید که مدارک را طبق دستورالعمل‌ها انجام دهید.
His approach is always by the book, which is why he never misses a detail. رویکرد او همیشه مطابق قوانین است، به همین دلیل هیچ وقت جزئیاتی را از دست نمی‌دهد.
The company has a strict policy to ensure everything is done by the book. شرکت سیاست سخت‌گیرانه‌ای دارد تا مطمئن شود همه چیز مطابق قوانین انجام می‌شود.
Following the rules by the book is crucial in regulated industries. پیروی از قوانین به‌طور دقیق در صنایع تحت مقررات بسیار مهم است.
They insisted on doing the project by the book to avoid legal issues. آن‌ها بر انجام پروژه مطابق قوانین تأکید کردند تا از مشکلات قانونی جلوگیری کنند.
It’s important to manage the finances by the book to maintain transparency. مدیریت مالی مطابق قوانین برای حفظ شفافیت مهم است.
He is known for his meticulous work ethic, always doing things by the book. او به خاطر اخلاق کاری دقیقش شناخته شده است و همیشه کارها را مطابق قوانین انجام می‌دهد.

سخن پایانی

در دنیای گسترده و متنوع زبان انگلیسی، تسلط بر اصطلاحات کاربردی می‌تواند تفاوت بزرگی در کیفیت ارتباطات و فهم متون ایجاد کند. اصطلاحات انگلیسی، از تشکر و قدردانی تا زبان خاص هر حوزه مانند تجارت، ورزش، و آشپزی، به درک بهتر و اثربخش‌تر گفتگوها کمک می‌کنند و به شما این امکان را می‌دهند که با اعتماد به نفس بیشتری در موقعیت‌های مختلف ظاهر شوید. استفاده از این اصطلاحات، علاوه بر تقویت مهارت‌های زبانی، به شما کمک می‌کند تا به‌طور مؤثرتری با فرهنگ و سبک‌های مختلف ارتباطی آشنا شوید.

برای یادگیری و استفاده مؤثر از این اصطلاحات، انتخاب دوره‌های آموزشی جامع و منابع معتبر بسیار مهم است. موسسه زبان نگار با ارائه دوره‌های تخصصی و برنامه‌های آموزشی هدفمند، فرصتی عالی برای تسلط بر این اصطلاحات و بهبود مهارت‌های زبانی فراهم می‌کند. با استفاده از این منابع و ابزارها، می‌توانید در مسیر یادگیری زبان انگلیسی به موفقیت‌های بیشتری دست یابید و به‌راحتی در محیط‌های مختلف ارتباط برقرار کنید.

برای اطلاعات بیشتر و استفاده از منابع آموزشی معتبر، به مقالات و کتاب‌های تخصصی از منابع بین‌المللی مانند Oxford Dictionaries و Cambridge English مراجعه کنید. این منابع به‌ویژه برای یادگیری اصطلاحات و تقویت مهارت‌های زبانی توصیه می‌شوند.